موضوع گردشگری برای بسیاری از برنامه ریزان در سطح کشور واستان مهم است ، مضافا اینکه فکر میکنم افرادی که در این مورد واهمیت آن تا کنون سخن نگفته اند از انگشتان دو دست کمترند . اما با این وجود متاسفانه باز هم چرخ گردشگریمان لنگ است و خوب نمی چرخد ، البته در موضوع آسیب شناسی و ارزیابی چرایی موضوع روزها وساعتها میتوان بحث کرد و مثنوی هفتاد منی میشود که کمتر کسی را مجال خواندن آن فراهم است .اما موضوع علی الرغم آنچه که پیچیده به نظر میرسد چندان هم غیر قابل درک نیست چون خوشبختانه با رشد سفرهای داخلی و خارجی مدیران و برنامه ریزان و حتی عامه علاقه مندان به گردشگری تجربیاتی بدست آمده که علی الرغم اینکه برخی از آنها در کشور عملی نیست ولی با این حال تجربیات کار آمدی هم وجود دارد که بهره گیری از آنها مسلاما به رشد و توسعه این صنعت کمک شایان توجهی خواهد نمود. از سوی دیگر موضوع ارزیابی عملکرد حوزه گردشگری و آسیب شناسی های انجام شده در این خصوص در راستای برنامه توسعه پنجم میتواند افق روشنی در این باب باشد ،هرچند تا زمان فراهم نشدن زیر ساختهای اولیه وضع بر همین منوال خواهد بود .
ادامه مطلب ...از چند روز قبل برای اینکه آخر هفته به کجا بریم با توماس که با هم هم خونه ایم مشغول برنامه ریزی بودیم، تا اینکه پیشنهاد داد تا به دیدن مادرش و جایی که اون بزرگ شده یعنی روتاخ ایگرن بریم جایی در مرز آلمان و اتریش . صبح ساعت 9 به راه افتادیم وبا قطار توربو به طرف مرز اتریش حرکت کردیم ساعت حدود 5/10 به روتاخ ایگرن رسیدیم پدر توماس منتظر مابود با ماشینش مارو به خونه برد ،اونها در این شهر توریستی یه هتل دارند که اتفاقا خیلی هم سنتی و زیباست میگن اینجا بهشت عربهای پولداره علی الرغم اینکه در بالای کوه قرار گرفته ولی یه دریاچه زیبا مثل یه تیکه لاجورد وسط این همه جنگل و سر سبزی میدرخشه که زیباییش رو هزاران برابر میکنه . بعد از خوردن یک چای گرم ما هدیه هامون رو به مادرش دادیم من هم یک بسته خرمای ایرانی که با خودم آورده بودم به عنوان هدیه دادم توماس میگفت که مادرش از خرما خیلی خوشش میاد ، مادر توماس زن بسیار خوب و با سلیقه ایه . بعد از پذیرایی و کلی گپ و گفت به یک رستوران سنتی باوارییای( باواریا نام ایالتی در جنوب آلمان به مرکزیت مونیخ ) رفتیم که الحق غذای خوبی هم داشت اردک سرخ شده با دسر مخصوص ، یک غذای متفاوت از غذاهای خودمون .بعد از غذا با توماس به طرف تله کابین والبرگ حرکت کردیم . برای رسیدن به بالای کوه حدود 15 دقیقه وقت لازم بود اما در بالا منظره از آنچه که فکر میکردم زیبا تر بود و رشته کوههای آلپ که در پشت سر قرار داشت به این زیباییها میافزود و چند کاخ زیبا در اطراف.
در بالای کوه کلیسای کوچکی هم ساخته اند که علی الرغم کوچک بودن زیباست وسابقه ای حدود یک قرن دارد .این محل سایت پروازی چتر و پالاگلایدر هم هست . حدود دو ساعتی کوه پیمایی حسابی منو خسته کرد اما حسابی اکسیژن گرفتیم وسط کوه پیمایی یهو یه هواپیمای جنگی هم از بال سرمون در ارتفاع پایین گذشت که برای مایی که معمولا از صدای غرش هواپیماهای جنگی بالای سرمون زیاد خاطره خوبی نداریم تعجب آور بود. هوا که غروب شد از کوه به پایین برگشتیم ، یک عصرانه با کیک و چای و برگشت دوباره به مونیخ.و فردا دوباره روز از نو روزی از نو... تو راه یاد کوه سیر در ارومیه و تله کابینش افتادم ،نمیدونم چرا؟